Thursday, March 25, 2010

به استقبال بهار

به ياد زنده ياد مجتبي كاشاني
بهار با يك گل
مي‌شود شعله بود با يك شعر
مي‌شود شب شكست با يك شمع
مي‌ توان باغ بود با يك سرو
مي‌شود سايه داشت با يك برگ
باز دارد بهار مي‌آيد
خبر آورده‌اند چلچله‌ها
باغ بيگانه از شكوفه پر است
گل من با بنفشه بيرون آي
نازنين باغ را به وجد آور
همه جا از نياز سبزه پر است
باز دارد بهار مي‌آيد
خبر آورده‌اند چلچله‌ها
كاش ما هم جوانه مي‌بوديم
كاش ما هم جوانه مي‌داديم
از گلوي كوير ميخوانم
از سكوت كوير مي‌آيم
از نياز كوير مي‌گويم
مي‌شود سبز بود با يك برگ
مي‌شود شد بهار با يك گل
از دل يك شكوفه شادي كرد
دل به سوداي يك شقايق داد
يك بنفشه
يك اطلسي
آري
از زبان كوير مي‌گويم
يك شقايق براي من باغيست
باز دارد بهار مي‌آيد
خبر آورده‌اند چلچله‌ها
نازنين با بنفشه بيرون آي
* * *

حُسن باران
حسن باران اين است
كه زميني‌ست، ولي
آسماني شده است
و به امداد زمين مي‌آيد
حسن باران اين است
كه مرا مي‌برد از خويش به عشق
و مرا برمي‌گرداند از عشق به خويش
شعر مي‌خواند در گوش من
آرام
آرام
هيچ مي‌داني اين قطره كه بر گونه زيباي تو ريخت
از كجا آمده بود؟
از كجا رفت هوا؟
از كدام اقيانوس؟
از كجاي عالم؟
و چه راهي پيموده‌ست در هودج ابر؟
هيچ مي‌داني
اين قطره كه بر گوشه لبخند تو ريخت
آه و اندوه كدامين ماهي‌ست
كه به تور افتادست؟
اشك لبخند كدامين ماهي‌ست
كه رها شد از تور؟
پيك و پيغام كدامين گهرِ
در صدف زنداني‌ست؟
از كنار باران
سهل و آسان مگذر
ابر اقيانوسي است
كه سفر مي‌كند از غرب به شرق
باز از شرق به غرب
و تمام عالم را مي‌پيمايد؛
با همت باد
هيچ مي‌داني آيا
ابر كالسكه نوزاد همين بارانست
كه به ما مي‌بارد در لحظه خويش؟
حسن باران اين است
كه تبسم دارد
گرد غم از همه چيز
از همه جا مي‌گيرد
همه جا بر همه كس مي‌بارد
و تعلق دارد به جهاني از عشق
حسن باران اين است
كه ترنم دارد
و قُرق مي‌كند عالم را با آمدنش
و درِ پنجره دل‌ها را مي‌كوبد
و به ما مي‌گويد برخيز بيا
و به ما مي‌گويد برخيز ببين
و به ما مي‌گويد منشين و برو
و به من مي‌گويد بنشين بنويس
امشب از عالم عشق باز مهمان دارم
در دل تيره شب
در دل خسته من
باز هم مهماني‌ست
چون هوا باراني‌ست
* * *
به همين آساني ...
عشقبازي به همين آساني ست ...
كه گلي با چشمي
بلبلي با گوشي
رنگ زيباي خزان با روحي
نيش زنبور عسل با نوشي
كار همواره باران با دشت
برف با قله كوه
رود با ريشه بيد
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه‌اي با آهو
بركه‌اي با مهتاب
و نسيمي با زلف
دو كبوتر با هم
و شب و روز و طبيعت با ما
عشقبازي به همين آساني‌ست ...
شاعري با كلماتي شيرين
دست آرام و نوازش‌بخش بر روي سري
پرسشي از اشكي
و چراغ شب يلداي كسي با شمعي
و دل آرام و تسلا
و مسيحاي كسي يا جمعي
عشقبازي به همين آساني‌ست ...
كه دلي را بخري
بفروشي مهري
شادماني را حراج كني
رنجها را تخفيف دهي
مهرباني را ارزاني عالم بكني
و بپيچي همه را لاي حرير احساس
گره عشق به آنها بزني
مشتري‌هايت را با خود ببري تا لبخند
عشقبازي به همين آساني‌ست ...
هر كه با پيش سلامي در اول صبح
هر كه با پوزش و پيغامي با رهگذري
هر كه با خواندن شعري كوتاه با لحن خوشي
نمك خنده بر چهره در لحظه كار
عرضه سالم كالايي ارزان به همه
لقمه نان گوارايي از راه حلال
و خداحافظي شادي در آخر روز
و نگهداري يك خاطر خوش تا فردا
و ركوعي و سجودي با نيت شكر
عشقبازي به همين آساني‌ست ...
* * *

No comments: