Sunday, January 30, 2011

داستان مديريتي تد

گفته ميشود ،روزي مرد ثروتمندي سگ باوفاي خود را بنام تد (TED)براي شکار گراز به آفريقا ميبرد. يکروز که هردو شاد و سرحال براي شکار وارد جنگل هاي انبوه شده بودند، توجه تد به يک پروانه زيبا مي افتد و تد هم براي سرگرمي به تعقيب آن ميره و از اين ور به آنور بدنبال پروانه مي جهد تا اينکه متوجه ميشود گم شده . دست بر قضا پي ميبرد که يک پلنگ تيزپا براي خوردن او به سرعت هرچه تمام به سمتش مي دود. تد متوجه ميشود که در بد مخمصه اي افتاده و راه گريزي هم ندارد و هرلحظه نيز پلنگ گرسنه به او نزديک و نزديکتر ميشه. بنظرش مي آيد که پا بفرار بگذاره اما فورا متوجه ميشه که فرار از دست پلنگ يعني صدور مجوز خورده شدن . بلافاصله بفکر مي افته و ذهن و چشمان تيزبين اش را به اطراف ميچرخاند تااينکه در آن اطراف يکسري استخوان از لاشه حيوانات مرده را ميبينه . تد فورا مشغول ليسيدن استخوانه ميشه و وقتي ميبينه پلنگ به چند قدمي اش رسيده با صداي بلند ميگه عجب شير خوشمزه اي بود.....!!!!! \"به به\".
پلنگ گرسنه با شنيدن اين حرف آب تو دهانش خشک ميشه و فورا عقب گرد ميکنه و پا ميگذاره به فرار . و به خودش ميگه داشتم عجب اشتباهي مي کردم.
دست بر قضا يک ميمون فضول بالاي درخت در همان نزديکي نظاره گر صحنه بوده و وقايع را ميبينه . ميمون براي خود شيريني و براي اينکه ار دست گزند پلنگ در روزهاي آتي در امان باشه فورا ميره طرف پلنگ و داستان را برايش تعريف ميکنه و به پلنگ ميگه دچار چه اشتباهي شده بوده . پلنگ از شنيدن اين حرف و نتيجه گيري خودش بسيار خشمگين و ناراحت ميشه و با عصبانيت و گرسنگي مضاعف با ميمون مجددا به سمت سگ بخت برگشته حمله ور ميشه.
تد بيچاره که دلش خوش بود از چنگ پلنگ رها شده مجددا خودش را درکام مرگ ميبينه و پي ميبره که پلنگ اينبار مغضوبانه به سمت او حمله ور شده و ميمون هم در مصاف با او همراه است . کم مانده بود که تد از ترس قالب تهي کنه اما فورا به خودش مي ياد و بفکر يک چاره مي افته.
بنظر شما عکس العمل تد اين بار چي بايد باشه که باز هم بتونه از کام مرگ رهانده بشه ...!!!!؟؟؟؟
تد مجددا خودش را مشغول خوردن باقيمانده استخوانها نشان ميده و ميگذاره تا پلنگ و ميمون بهش نزديک تر شوند بعد که از نزديکي آنها مطمئن ميشه با صداي بلند ميگه اين ميمون احمق رفت براي من يک پلنگ بياره که بخورم ولي فکر ميکنم که از پس اش بر نياد. پلنگ عصبي و گرسنه با شنيدن اين جمله درجا مي ايسته و فکر ميکنه که عجب رودستي خورده و اگر جلوترازاين بره حتما در تله افتاده به همين خاطر عقب گرد ميکنه وپا بفرار ميگذاره و ميمون چاپلوس هم بدنبال پلنگ ميره که سگه داره دروغ ميگه . به محض اينکه پلنگ متوجه ميشه که از تد فاصله گرفته در يک حرکت تهاجمي ميمون را با چنگالهايش خفه ميکند و او را به بالاي اولين درخت ميبره و نوش جان ميکنه.
نتيجه گيري:
براي يک مدير وقايع و حوادثي نا خوشايند و غير مترقبه حادث ميشود و بالطبع يک مدير براي تثبيت موقعيت خود و سازمانش مجبور به اتخاذ تصميم بموقع و بجا دارد. قطعا آنچه نقطه انحطاط و سقوط يک سازمان ميشود،خود مشکل نيست بلکه ترس و نگراني مديرمهمترين عاملي است که باعث چشم برداشتن وي از هدف و رفتن به بيراهه ميباشد.
يک مدير طي مدت مديريتش بارها و بارها با چنين تهديداتي روبرو ميشه و نقش يک پلنگ را عوامل متعددي از جمله رقباي کوته بين ويا تصميمات فوري يک انجمن صنفي و يا سياست گذاري هاي دولت تعيين ميکند، که هريک از آنها ميتواند تهديدات بالقوه ويا بالفعلي باشد که يک سازمان و کارمندانش را به ورطه نابودي ميکشد. در اينجا نقش يک مدير و تصميماتش بسيار حساس و حياتي ميباشد . و مهمترين نکته آن است که خونسردي و آرامش را هرگز نبايد از ياد برد.
به خاطرداشته باشيد ، مهم اين نيست که يک مدير چه نوع مشکلاتي برايش حادث ميشود مهم آن است که او با چه مهارتي ميتواند مسائل را تحليل کند و بهترين راه حل را اتخاذ کند.

No comments: