به ياد زنده ياد مجتبي كاشاني
بهار با يك گل
ميشود شعله بود با يك شعر
ميشود شب شكست با يك شمع
مي توان باغ بود با يك سرو
ميشود سايه داشت با يك برگ
باز دارد بهار ميآيد
خبر آوردهاند چلچلهها
باغ بيگانه از شكوفه پر است
گل من با بنفشه بيرون آي
نازنين باغ را به وجد آور
همه جا از نياز سبزه پر است
باز دارد بهار ميآيد
خبر آوردهاند چلچلهها
كاش ما هم جوانه ميبوديم
كاش ما هم جوانه ميداديم
از گلوي كوير ميخوانم
از سكوت كوير ميآيم
از نياز كوير ميگويم
ميشود سبز بود با يك برگ
ميشود شد بهار با يك گل
از دل يك شكوفه شادي كرد
دل به سوداي يك شقايق داد
يك بنفشه
يك اطلسي
آري
از زبان كوير ميگويم
يك شقايق براي من باغيست
باز دارد بهار ميآيد
خبر آوردهاند چلچلهها
نازنين با بنفشه بيرون آي
* * *
حُسن باران
حسن باران اين است
كه زمينيست، ولي
آسماني شده است
و به امداد زمين ميآيد
حسن باران اين است
كه مرا ميبرد از خويش به عشق
و مرا برميگرداند از عشق به خويش
شعر ميخواند در گوش من
آرام
آرام
هيچ ميداني اين قطره كه بر گونه زيباي تو ريخت
از كجا آمده بود؟
از كجا رفت هوا؟
از كدام اقيانوس؟
از كجاي عالم؟
و چه راهي پيمودهست در هودج ابر؟
هيچ ميداني
اين قطره كه بر گوشه لبخند تو ريخت
آه و اندوه كدامين ماهيست
كه به تور افتادست؟
اشك لبخند كدامين ماهيست
كه رها شد از تور؟
پيك و پيغام كدامين گهرِ
در صدف زندانيست؟
از كنار باران
سهل و آسان مگذر
ابر اقيانوسي است
كه سفر ميكند از غرب به شرق
باز از شرق به غرب
و تمام عالم را ميپيمايد؛
با همت باد
هيچ ميداني آيا
ابر كالسكه نوزاد همين بارانست
كه به ما ميبارد در لحظه خويش؟
حسن باران اين است
كه تبسم دارد
گرد غم از همه چيز
از همه جا ميگيرد
همه جا بر همه كس ميبارد
و تعلق دارد به جهاني از عشق
حسن باران اين است
كه ترنم دارد
و قُرق ميكند عالم را با آمدنش
و درِ پنجره دلها را ميكوبد
و به ما ميگويد برخيز بيا
و به ما ميگويد برخيز ببين
و به ما ميگويد منشين و برو
و به من ميگويد بنشين بنويس
امشب از عالم عشق باز مهمان دارم
در دل تيره شب
در دل خسته من
باز هم مهمانيست
چون هوا بارانيست
* * *
به همين آساني ...
عشقبازي به همين آساني ست ...
كه گلي با چشمي
بلبلي با گوشي
رنگ زيباي خزان با روحي
نيش زنبور عسل با نوشي
كار همواره باران با دشت
برف با قله كوه
رود با ريشه بيد
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهاي با آهو
بركهاي با مهتاب
و نسيمي با زلف
دو كبوتر با هم
و شب و روز و طبيعت با ما
عشقبازي به همين آسانيست ...
شاعري با كلماتي شيرين
دست آرام و نوازشبخش بر روي سري
پرسشي از اشكي
و چراغ شب يلداي كسي با شمعي
و دل آرام و تسلا
و مسيحاي كسي يا جمعي
عشقبازي به همين آسانيست ...
كه دلي را بخري
بفروشي مهري
شادماني را حراج كني
رنجها را تخفيف دهي
مهرباني را ارزاني عالم بكني
و بپيچي همه را لاي حرير احساس
گره عشق به آنها بزني
مشتريهايت را با خود ببري تا لبخند
عشقبازي به همين آسانيست ...
هر كه با پيش سلامي در اول صبح
هر كه با پوزش و پيغامي با رهگذري
هر كه با خواندن شعري كوتاه با لحن خوشي
نمك خنده بر چهره در لحظه كار
عرضه سالم كالايي ارزان به همه
لقمه نان گوارايي از راه حلال
و خداحافظي شادي در آخر روز
و نگهداري يك خاطر خوش تا فردا
و ركوعي و سجودي با نيت شكر
عشقبازي به همين آسانيست ...
* * *
No comments:
Post a Comment