Monday, November 22, 2010

قلک عمر

آقاي Brown پيرمرد 80 ساله با غرور و بالندگي خاص پس از اصلاح صورت خود در مقابل آينه ايستاد ، برسي بدست گرفته موهايش را به سبکي بسيار زيبا مانند روز ازدواجش شانه کرد، کرواتش را مرتب کرد و راس ساعت 8 صبح به سمت خانه سالمندان حرکت کرد ، او همسر و بينايي اش را در اثر حادثه چند سال پيش از دست داده بود. پس از ورود به خانه سالمندان متوجه شد که کسي در قسمت پذيرش حضور ندارد تا به او خير مقدم بگويد، به همين خاطر مجبور بود تا لحظاتي را صبر کند تا مسوول پذيرش متوجه حضور وي شود. در اينجا فرصتي برايش حاصل شد تا به ياد همسر 72 ساله اش که ساليان سال با هم عمر مشترک را گذرانده بودند بيفتد و خاطرات خوبش با او در ذهنش مرور کند .
بعد از نيم ساعت من در قسمت پذيرش حاضر شدم و به او گفتم سلام آقاي Brown از اينکه تأخير کردم پوزش مي طلبم داشتم اتاق شما را مرتب مي کردم اتاق شما هم اکنون حاضر است اجازه دهيد شما را به سمت اتاقتان راهنمايي کنم .
به همراه او با پاي رنجورش و با Walker به سمت آسانسور پيش رفتيم و در حين راه از خصوصيات اتاق کوچکي که قرار بود تا آخر عمرش در آنجا زندگي کند حرف زدم از رنگ ديوارها و سايه روشن هاي روي پنجره برايش تعريف کردم. بعد از پايان حرفهايم مثل يک بچه شاد 8 ساله که انگار يک سگ کوچولو بهش جايزه داده اند با شادي وصف ناپذيري گفت که عاشق اينجور جاها هستم.
به او گفتم اما آقاي Brown شما که اتاق را نمي توانيد ببينيد . در جوابم گفت پسرم خوشي و شادي چيزي است که زودتر از وقوع يک چيز حادث مي شود. اينکه من از اتاقم خوشم بيايد يا نه به طرز چيدمان اسباب اثاثيه درون اتاق ربطي ندارد بلکه اين موضوع به طرز سرو سامان دادن افکار من بستگي دارد. من در حال حاضر دوست دارم که عاشق اون اتاق باشم اين تصميمي است که امروز صبح که از خواب برخواستم گرفتم من هر روز صبح که از خواب برمي خيزم فقط يک انتخاب مي توانم داشت باشم. مي توانم تمام روز در رختخوابم دراز بکشم و مشکلات و نواقصي که در اعضاي بدنم هست و در ضمن، از کار هم افتاده اند را بشمارم يا اينکه از رختخواب بيرون بيايم و از خدا بخاطر آندسته از اعضاي بدنم که سالم هستند شکر گذار بوده و به خاطرات خوشي که قرار است طي روز برايم اتفاق بيفتد فکر مي کنم .
پيري مثل يک حساب بانکي يا قلک مي ماند. تو از درون اون چيزهايي را بيرون مي کشي که در جواني ذخيره کرده اي پس نصيحت من به تو اينست که در حساب بانکي عمرت خاطرات خوش و لحظات خوب را ذخيره کني. در ضمن ، از اينکه با توصيف قشنگت از اتاقي که قراره توش باشم به قلک زندگي من چيزهاي زيبا اضافه کردي ممنونم. بگذار پنج قانون ساده خوشحالي را برايت بشمارم.
اول: قلبت را از هر چيز که باعث تنفر مي شه آزاد کن.
دوم: ذهنت را از هر نگراني پاک کن.
سوم: خيلي ساده زندگي کن.
چهارم: به ديگران از نعماتي که داري ببخش .
پنجم: از ديگران هم انتظاري نداشته باش.
و در حاليکه لبخند مي زد وارد اتاقش شد و زير لب شعري را زمزمه کرد و درب را پشت سرش بست.
نتيجه گيري:
چه بسا انسانهايي که خوشبختي خود را شرطي مي کنند.
چه بسا مديران و کارشناساني که بهره وري خود را مشروط مي دانند.
غافل از آنکه احساس خوشبختي يا نگرش بهره وري در ذهن و در افکار ما بايد ايجاد گردد و مي تواند مستقل از محيط پيرامون يا ساير شرايط باشد.

No comments:

Post a Comment